کد مطلب:134744 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:252

وضعیت روانی و اجتماعی جامعه در روزگار معاویه
جنگهای جمل، صفین و نهروان و جنگهای پنهانی بین بخشهای سوریه و عراق و حجاز و یمن بعد از ماجرای حكمیت رخ داده بود، نزد یاران امام (ع) اشتیاق به صلح و آرامش را زنده كرد؛ پنج سال بر آنان گذشت كه آنها سلاح خود را به زمین نمی گذاشتند و باز برای جنگی دیگر از نیام برمی آوردند. آنها با گروههایی بیگانه از خود نمی جنگیدند بلكه با قبایل و برادران دیروز خود و كسانی كه یكدیگر را می شناختند، به جنگ می پرداختند.

بدون شك این احساسی كه آشكارا در پایان دوران امام علی (ع) در پی احساسی شكست در برابر حیله ی دشمن شان در روز حكمیت پدید آمد، برای دشمنان امام (ع) مثل رؤسای قبایل و كسانی كه متوجه شدند كه سیاست حضرت (ع) خواسته های شان را كه سیاست مالی معاویه برافروخته بود، پاسخ نخواهد گفت و لذا تلاش كردند و تا آتش این احساس را شعله ور نمایند و بر آن تأكید و پافشاری كنند. در تأثیر گذاری این رؤسای قبایل و نفوذشان در متن= جامعه، روح قبیلگی كه در روزگار عثمان شدت یافته بود و بعد از رحلت پیامبر (ص) از بند رها شده بود، مدد رساند. انسانی كه دارای روح قبیلگی است تحت تأثیر قبیله می باشد و به آرمانهای قبیله چشم می دوزد و با آن كه قبیله دشمن است، دشمنی


می ورزد و به امور از زاویه ای می نگرد كه قبیله به آن می نگرد؛ چون تحت تأثیر ارزشهای قبیله است و تمام احساسات قبیله در رئیس متمركز می گردد؛ رئیس قبیله در نظام قبیلگی، مسلط و جهت دهنده ی تمام قبیله است.

مردم تمایل شان به راحتی و بیزاری شان نسبت به جنگ را به سستی نمودن در جنگ با فرقه های شام كه به حجاز و یمن و مرزهای عراق حمله می بردند و سستی نشان دادن در اجابت به فرمان امام (ع) كه آنها را برای بار دوم به صفین فرا خواند، نشان می دادند.

وقتی امام علی (ع) به شهادت رسید و با امام حسن (ع) برای خلافت بیعت شد، این پدیده بیش از همیشه خود را نشان داد؛ بویژه وقتی كه امام حسن (ع) آنها را به آمادگی جنگ با شامیان فراخواند، بسیار دیر پاسخ گفتند.

علی رغم این كه امام حسن (ع) توانست لشكر بزرگی برای جنگ با معاویه آماده نماید، اما سرنوشت این جنگ قبل از روبه رو شدن با دشمن به دلیل جریانهای متعددی كه او را به سوی خود می كشید، شكست بود.

«گروههایی از مردم با او رفتند؛ برخی شیعیان او و پدرش بودند و برخی خوارج كه جنگ با معاویه را به هر حیله ای ترجیح می دادند و برخی از آنها هم اهل فتنه بودند و به غنیمتهای جنگی دل بسته بودند؛ برخی هم شكاك و برخی هم طرفداران عصبیت قبیلگی كه از رؤسای قبیله شان پیروی می كردند» [1] .

رؤسای قبایل خودشان را به معاویه فروختند؛ و معاویه هم به بسیاری از آنها نامه نوشت و آنها را به دست برداشتن از امام حسن (ع) و پیوستن به او تشویق نمود. بسیاری از یاران امام (ع) هم تاب مقاومت در برابر تشویق معاویه را نداشتند. آنها به معاویه وعده داده كه امام حسن (ع) را زنده یا مرده تحویل او نمایند. وقتی امام (ع) برای آنها سخنرانی كرد تا میزان اخلاص و پایداری شان را بیازماید از هر گوشه ای فریاد برآوردند: «البقیة، البقیة» در همان وقتی كه گروهی قصد كشتن حضرت (ع) را كرده بودند، رؤسای قبایل در تاریكی شب، مخفیانه با قبایلشان به نزد معاویه می رفتند.


امام (ع) وقتی - در برابر این وضعیت ناگوار - دیدند كه شرایط روانی و اجتماعی در جامعه ی عراق، این جامعه را نسبت به پیامدهای جنگ و چنگ زدن به پیروزی ناتوان كرده است و دریافت كه جنگ موجب نابودی یاران با اخلاص او خواهد شد و معاویه هم به پیروزی خواهد رسید، با شرایطی به صلح تن داد. از جمله ی این شرایط آن بود كه معاویه بعد از خود به كسی ولایت ندهد و خلافت از آن امام (ع) باشد و مردم را رها سازد تا در امان باشند.

این تنها راهی بود كه امام حسن (ع) توانست انتخاب كند؛ به این اعتبار كه حضرت (ع) صاحب رسالت و مسؤولیتی است كه این شرایط سخت و ناامید كننده وی را احاطه كرده اند.

ما وقتی به خود اجازه می دهیم تا فراتر از عاطفه حركت نماییم می پندرایم كه امام حسن (ع) باید با معاویه می جنگید و با او از در صلح و آرامش در نمی آمد، و آن چه كه رخ داد چیزی جز تسلیم شدن و تن به ذلت دادن بود كه به معاویه فرصت داد تا به آسانی به قدرت برسد و آن چه را كه در سر می پروراند، عملی سازد. بسیاری از یاران مؤمن و با اخلاص حضرت (ع) هم دچار چنین لغزشی گشته بودند و برخی از آنها از سختی و دشواری آن وضعیت حضرت (ع) را با عباراتی چون «یا مذل المؤمنین» خطاب می كردند. اما ما باید به معیارهای دیگری بیندیشیم اگر در پی فهم موقعیت امام (ع) هستیم كه در نگاه نخست تحیر آور است. بدون تردید، امام (ع) شخصی ماجراجو، قدرت طلب و رهبری با تعصب قبیلگی نبوده است كه به اندیشه و عقلانیت قبیلگی بیندیشد و عمل نماید، بلكه صاحب رسالت و پیامی بوده اند كه باید بر این مبنا اقدام می نمودند. لذا موضعی كه حضرت (ع) اتخاذ كرده بود، همان موضع مناسب و سازگار با اهدافش بوده است. بسان صاحب رسالتی كه هر چند بر جانش سنگینی می آمد و احساسات شخصی او را آزرده می ساخت.

بنابراین برای رهبری كه به شرایط نامناسبی كه امام حسن (ع) به آن اشراف داشت؛ باید نسبت به حوادث یكی از سه موضع زیر را انتخاب نماید:

1- علی رغم شرایط نامناسب و نتایج دردآوری كه بر این موضع گیری مترتب است با معاویه بجنگد.

2- قدرت را به معاویه بسپارد و خود از آن كناره گیرد و اهدافش را وانهد و تنها به منافع فردی راضی گردد.


3- تن به شرایط نامساعد دهد و موقتا دست از نبرد مسلحانه بردارد اما نه این كه تنها نظاره گر حوادث باشد بلكه در سطحی دیگر به مبارزه ادامه دهد و حوادث را به نفع خود و اهدافش رهبری نماید.

امام حسن (ع) به این اعتبار كه صاحب رسالتی است، نمی توانست شیوه ی نخست را انتخاب كند. چون اگر با شرایطی (از جمله نیروهای پراكنده و سست عنصری كه داشت) و بیان شد دست به جنگ با معاویه می زد، نتیجه ای جز كشته شدن یاران وفادارش در پی نداشت. بدون تردید در آن وقت به خاطر دلاوری و پایداری اش،هاله ای از بزرگی و شگفتی دور او را فرامی گرفت اما نتیجه برای اسلام بسیار بد و دشوار می گشت و گروهی از بهترین حامیان اسلام بدون دست یافتن به چیزی، جز افزوده شدن تعدادی شهید به كاروان شهیدان، از دست می رفتند.

همچنین حضرت (ع) به خاطر این كه صاحب رسالتی بوده اند نمی توانستند دست از هر كاری بشویند و به آسایش و آسودگی و فارغ از دغدغه های رهبری و سازماندهی روی آورند. بنابر این شیوه ی سوم، تنها شیوه و موضعی است كه امام (ع) انتخاب كرده است. این تنها موضع درست برای ایشان بوده است؛ یعنی با معاویه پیمان صلح امضا نماید تا جامعه در شرایط مناسب برای انقلاب آماده شود.

در ضمن اگر گمان كنیم كه حضرت (ع) صلح را پایان آرامش بخش رنجهایش قلمداد می كرد، باز به خطا رفته ایم، چون حضرت (ع) تن به صلح نداد تا به آسایش و راحتی برسد بلكه تا دوباره و در سطح دیگری به مبارزه بپردازد.

اگر مردم به خاطر رنج زیادی كه از جنگ كشیده بودند از آن نفرت داشتند و به خاطر تبلیغات عاملان معاویه به صلح علاقه نشان می دادند - چون معاویه آنها را نوید رسیدن به رفاه و بخششهای فراوان و راحتی و آرامش داده بود و در عین حال تابع خواسته رؤسای قبیله شان هم بوده اند - باید خودشان میزان خطایی كه را كه دچارش شده بودند و به خاطر تبعات جنگ، سستی نشان می دادند، دریابند. آنها به آرزوها و رؤسای قبیله اجازه داده بودند تا آنها را بفریبند و گمراه نمایند؛ آنها هرگز نمی توانستند این را دریابند مگر این كه خودشان این حكومت را نظاره گر باشند. آنها باید طبیعت و واقعیت این حكومت و ستم و محرومیت و آوراگی مستمر و از بین بردن آزادیها را كشف نمایند. وظیفه ی امام (ع) و یاران


وفادارش این بود كه چشم مردم را بر این واقعیت بگشایند و عقل و جانشان را برای فهم و انقلاب بر آن و از بین بردن آن، آماده نمایند.

انتظار مردم عراق چندان به طول نكشید؛ معاویه به محض ورود به كوفه به آنان چنین گفت:

«ای مردم كوفه، آیا من برای نماز و زكات و حج با شما جنگیده ام؟ من می دانم كه شما نماز می گزارید، زكات می دهید و به حج می روید؛ اما من برای این با شما جنگیده ام كه بر شما حكومت نمایم؛ این را خداوند به من بخشیده است، هر چند كه شما بدتان آید. بدانید كه هر خونی كه در این راه ریخته شود، به هدر است و هر شرطی كه كرده ایم، زیر پا می نهم». [2] .

پس از این به اقدامات دیگری دست زد كه به مردم عراق لطمه هایی وارد ساخت از جمله این كه مقرریهای مردم عراق را كاهش داد و به مقرریهای شامیان افزود؛ آنها را واداشت تا با خوارج بجنگند و به آنها اجازه نداد تا از صلح و آرامشی بهره مند شوند كه به آن گرایش نشان می دادند. بعد از این به روش و شیوه اش یعنی ترس و وحشت، گرسنه نمودن و تبعید [كه در فصل قبل توضیح دادیم] عمل كرد. سپس سب و لعن آشكار علی (ع) بر سر منابر را اعلام نمود.

در حالی كه حاكمان قبیله گرا از نتایج این پیمان بهره مند می شدند، توده ی مردم عراق آرام آرام پرده از طبیعت این حاكمیت ظالمانه ای كه خودشان آن را تثبیت كرده بودند و برای آن تلاش می كردند، برداشتند.

«مردم عراق در طول زندگی شان از روزگار حكومت علی (ع) یاد می كردند و بر آن تأسف می خوردند و بر سستی شان در برابر خلیفه شان اظهار پشیمانی می نمودند؛ همچنین از صلح میان خود و مردم شام هم سخت پشیمان بودند؛ و هرگاه یكدیگر را می دیدند، هم را سرزنش می كردند و سخن از آن می گفتند كه چه خواهد شد و چه باید كرد.


هنوز چند سالی نگذشته بود كه گروههایی از آنها برای دیدار امام حسن (ع) به مدینه می آمدند و به شنیدن سخنان حضرت (ع) می پرداختند».

روزی گروهی از بزرگان كوفه نزد ایشان آمده بودند و سخنگوی آنها یعنی سلیمان بن صرد خزاعی گفت:

«تعجب ما از بیعت تو با معاویه پایانی ندارد و حال آن كه با تو چهل هزار جنگجو از مردم كوفه كه همه حقوق می گرفتند و بر در خانه ی خود بودند و به همین اندازه هم طرفدار و فرزند داشتند و علاوه بر شیعیانی كه در بصره و حجاز داشتی، چگونه با معاویه بیعت كردی؟ پس از آن برای خودت و پولی كه باید به تو برسد، سندی نگرفتی. اگر می خواستی چنین كنی بهتر آن بود كه از بزرگان شرق و غرب بر معاویه گواه می گرفتی. اگر برای او نامه ای نوشتی كه پس از او حكومت از آن تو خواهد بود، كار بر ما آسان تر بود. اما او میان خود و تو چیزی به تو داد و به آن وفا نكرد و آن گاه بی درنگ میان مردم گفت: من شرطهایی نموده ام و به خاطر خاموش كردن آتش جنگ و از بین بردن آشوب وعده ها دادم و مدارا نمودم؛ اما حال كه خداوند ما را به وحدت كشاند و از تفرقه نجات داد، همه ی آنها را زیر پایم خواهم نهاد. به خدا قسم چیزی مرا فریب نداد، جز آن چه كه میان تو و او بوده است و نقض گشته است. پس دوباره به جنگ برخیز و اجازه ده پیش از تو به كوفه آیم و عامل معاویه را از آن جا بیرون كنم و خلع معاویه را آشكار نمایم و آن پیمان را به سینه ی آنها زن كه خداوند خائنان را دوست ندارد».

دیگران هم سخنانی چون سلیمان بن صرد خزاعی گفتند... بنا به روایت بلاذری به آنان چنین گفت:

«شما شیعیان ما هستید و از دوستداران ما به حساب می آیید؛ اگر در امر دنیا دور اندیشی می نمودم، چنین می نمودم، و برای قدرت آن تلاش می كردم. [بدانید] معاویه از من قوی تر و با شكوه تر و اراده ی وی از اراده ی من بیشتر نیست. اما من غیر از آن چه كه شما می اندیشید، می اندیشم. من قصدی جز حفظ خون مسلمانان ندارم؛


پس به قضای الهی راضی باشید. تسلیم امور باشید. و در خانه هایتان بمانید و دست ازجنگ بردارید تا نیكانتان بیاساینند و یا خدا مردم را از شر بدان راحت كند.

«همان گونه كه می بیند - وقتی امام حسن (ع) اعلام نمود آنها شیعیان آنها هستند، مایه ی خرسندی آنها گشت؛ بنابراین وظیفه ی آنان بود كه گوش به فرمان او دهند و از او اطاعت نمایند و آن گونه باشند كه حضرت (ع) از آنان می خواهد. سپس از آنان خواست تا به قضای الهی رضایت دهند. [یعنی] ازحاكم اطاعت كنند و به او اعتراضی نكنند. در ضمن به آنها خبر داد كه هرگز چنین نخواهد كرد و بدون پایداری تسلیم دشمن شان نگردند؛ تنها چشم به راه باشند تا هنگامی كه نیكان اهل حق آسایش یابند و یا خداوند آنها را از بدان اهل باطل آسوده سازد.»

«بنابراین، حضرت (ع) آنها را تا زمان فرا رسیدن جنگ، برای جنگ آماده می نماید و اناه را به صلح موقت فرمان می دهد تا هم خودشان آسایش یابند و به مرحله ی استعداد و آمادگی برسند. چه كسی می داند شاید خداوند مردم را از شر معاویه آسوده سازد و امت [مسلمانان] آن گونه كه شایستگان مؤمن دوست دارند به امورشان بپردازند». [3] .

اما سلیمان بن صرد و كسانی كه با او در این حركت بودند، تنها نبوده اند بلكه بسیاری از مردم عراق نزد امام حسن (ع) می آمدند تا حضرت (ع) دست به انقلاب زند؛ ولی با این همه حضرت (ع) به آنها و به آینده و انقلاب وعده می داد و به حجر بن عدی كندی در ابن باره چنین پاسخ می دهد:

«من علاقه بیشتر مردم را به صلح و بیزاری از جنگ یافتم؛ لذا دوست نداشتم كه آنها را به چیزی كه از آن رضایت ندارند، وادارم؛ و برای حفظ شیعیان از مرگ به مصالحه پرداختم و دفع این جنگ را تا روزگاری به مصلحت دیدم؛ كه خداوند در هر روز در كاری است» [4] .


بنابراین، این دوران، دوران آمادگی تا فرا رسیدن روز موعود است؛ زمانی كه جامعه توانایی و آمادگی انقلاب را پیدا كند. اما اكنون، جامعه به این سطح از آگاهی نرسیده است و همچنان اسیر و در بند آرزوهاست؛ آرزوهایی كه روح شكست در آن منتشر شده است؛ شكستی كه امام (ع) برای علی بن محمد بن بشیر همدانی چنین تصویر نموده است.

«من هرگز به صلح با معاویه قصد نكرده ام جز این كه كشته شدن را از شما دفع نمودم. بویژه آن زمان كه دیدم، یارانم در جنگ كوتاهی نمودند و خودداری ورزیدند. به خدا قسم اگر با كوه و درخت به سوی او حركت كنیم چاره ای جز منتهی شدن امور به او نخواهد بود» [5] .

بنابراین نقش امام حسن (ع) آن بود كه جان و خرد مردمان را برای قیام علیه حكومت بنی امیه، آماده نماید؛ حكومتی كه فریب بزرگی برای عربها در روزگار امام علی (ع) بود و مایه ی فریب مردم عراق بعد از حضرت (ع) گشته بود. این فتنه موجب شد تا مردم در سخت ترین لحظه ها امام حسن (ع) را تنها گذارند. همچنین باعث شد تا فرصتی بیابند و خود را باآگاهی از ظلم و ستمها و تجاوز به حدود الهی را، دریابند.

امام حسین (ع) از برادرش امام حسن (ع) از واقعیت جامعه ی عراق، آگاهی كم تری نداشت؛ او نیز ذلت و خواری جامعه ی عراق را چون برادرش دریافته بود، لذا ترجیح داد تا جامعه ی عراق را برای انقلاب آماده سازد و به جای این كه آن را فعلا به قیام وا دارد، برای انقلاب بسیج نماید.

این نظر ایشان در روزگار برادرش امام حسن (ع) بود؛ وقتی علی بن محمد بن بشیر همدانی با ایشان در باب انقلاب - بعد از ناامید شدن از امام حسن (ع) مذاكره كرد، چنین فرمود:

«ابو محمد راست گفت؛ پس هر یك از شما باید در خانه اش بماند تا زمانی كه این انسان زنده است» [6] [منظور معاویة بن ابی سفیان است].


این نظر ایشان بعد از وفات امام حسن (ع) بود؛ مردم عراق به حضرت (ع) نامه نوشتند و از ایشان خواستند تا در قیام علیه معاویه آنها را تأیید كند، اما حضرت (ع) آنها را تأیید نكرد و به آنان چنین نوشت:

«اما برادرم، امیدوارم كه خداوند او را در اموری كه پیش می آید، موفق بدارد؛ و اما من كه امروز رأیم چنین نیست؛ پس تا زمانی كه معاویه در قید حیات است، در خانه هایتان بمانید و خود را از تهمت حفظ نمایید».

بنابراین رأی امام حسین (ع) آن بود كه در روزگار معاویه دست به قیام نزند؛ حضرت (ع) به یارانش دستور می داد تا به صلح و آرامش روی آورند و از شبهه ها دوری نمایند. این به ما می آموزد كه جنبشی سازمان یافته علیه حكومت اموی در آن روزگار به فعالیت می پرداخت و افراد آن همین هواداران اندك و با اخلاصی بودند كه امام حسن (ع) دریغ داشت كه آنها كشته شوند، لذا با معاویه صلح نمود. وظیفه ی اینها رواج روح انقلاب در دل و جان مردم از طریق آشكار نمودن ظلم و ستمهایی بود كه در روزگار معاویه انباشته شده بود و در انتظار روز موعود به سر می بردند.

دیدیم كه این فراخوان علیه حكومت بنی امیه بعد از صلح آغاز شده بود كه در روزگار امام حسن (ع) به نرمی و آرامی جریان داشت؛ چون جامعه همچنان تحت نفوذ حكومت بنی امیه بود و بعدها هم سرشت این حكومت ستمگر و متجاوز شكل درست به خود نگرفت. اما در روزگار امام حسین (ع) این فراخوان با خشونت و جدیت همراه بود و به تدریج هوادارانی فراوانی در هر مكان یافت؛ البته بعد از این كه حكومت اموی چهره اش را كاملا نمایان ساخته بود و بعد از آن كه هویت واقعی آن كه به واسطه ی وعده ها و گفتارهای شیرین بر ملا گردیده بود.

هر حادثه ای از جانب معاویه در مدینه - جایی كه امام حسین (ع) بود - انعكاس تندی می یافت و محور جلساتی بود كه امام حسین (ع) با گروههایی از شیعیان عراق و حجاز و دیگر سرزمینهای اسلامی برپا می كرد. دلیل این سخن آن است، وقتی كه معاویه حجر بن عدی كندی و یارانش رابه شهادت رساند، گروهی از برگان كوفه نزد امام حسین (ع) رفتند


و حضرت (ع) را از ماجرا آگاه ساختند.

جنبشی قدرتمند مروان بن حكم، عامل معاویه در مدینه را واداشت تا به معاویه چنین بنویسد:

«اما بعد، عمر بن عثمان یادآور شد كه مردانی از عراق و بزرگانی از مردم حجاز نزد حسین بن علی رفت و آمد می كنند و من از قیامشان اطمینان ندارم؛ جستجو كردم به من چنین خبر رسید كه او قصد مخالفت با تو را دارد؛ نظرت را برایم بنویس». [7] .



[1] أعيان الشعيه، بخش اول، ص 50 و 51.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

[3] طه حسين، الفتنة الكبري، علي و بنوه، ص 206 تا 208.

[4] دينوري، الأخبار الطوال، ص 220.

[5] دينوري، الأخبار الطوال، ص 221.

[6] همان، ص 221.

[7] اعيان الشيعه، ج 4، بخش اول، ص 142 و 143 و الاخبار الطوال، ص 224.